ترجمه مقاله

متبوع

لغت‌نامه دهخدا

متبوع . [ م َ ] (ع ص ) پیروی کرده شده . (آنندراج ) (غیاث ). پیروی کرده شده . (ناظم الاطباء). پیروی شده . تبعیت کرده شده . اطاعت شده . مقابل تابع : اخلاق پسندیده مدروس گشته ... و متابعت هوا سنت متبوع . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 56). و خوانین و امراء لشکریان و سایر خلایق از تابع و متبوع به نوحه و زاری درآمده . (ظفرنامه ٔ یزدی ). || پیشوا و رئیس و سرور. (ناظم الاطباء).
- متبوع امت ؛ پیشوای امت . (از ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله