ترجمه مقاله

متحجر

لغت‌نامه دهخدا

متحجر. [ م ُ ت َ ح َج ْ ج ِ ] (ع ص ) سخت گردیده . (از آنندراج ). صلب و سخت گشته مانند سنگ . (ناظم الاطباء). || حجر سازنده . (آنندراج ). || تنگ گیرنده بر کسی . (آنندراج ). || سنگ شده . (ناظم الاطباء). آنچه به صورت سنگ درآمده . سنگ شده . || بسیارسنگ . ارض متحجرة؛ زمین سنگناک . (از اقرب الموارد). || جراحتی که ریمناک و سخت گردد. (آنندراج ). جراحت ریمناک . (ناظم الاطباء). || فسیل . سنگواره . موجود زنده ای که بر اثر تغییرات زمین به سنگ تبدیل شده باشد. || کنایه از آن که در تبعیت از احکام و سنن تعصب دارد. قشری . متعصب . کسی که به هیچ وجه از عقاید کهنه ٔ خود دست برنمی دارد. پای بند عقاید و رسوم کهن . که به هیچ وجه از دیگرگونی متأثر نشود.
ترجمه مقاله