ترجمه مقاله

متحیز

لغت‌نامه دهخدا

متحیز. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] (ع ص ) جمع شده و مجتمع گشته . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || کسی که در مکانی محصور باشد. (از اقرب الموارد).
- متحیز کردن ؛ محصور کردن : ... با آن یار کنند تا آن را متحیز کند و بر یک جای بدارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، از یادداشت بخطمرحوم دهخدا). || فرارکرده از دشمن . (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح فلسفه ) آنچه در حیز حاصل شود و به عبارت دیگر هرچه قابل اشاره ٔ حسیه باشد و نزد متکلمان هیچ یک از جواهر جوهر نیست مگر آن که متحیز بالذات باشد یعنی قابل باشد اشاره ٔ بالذات را. عرض متحیز بالتبع است . در نزد حکما جوهر گاهی متحیز بالذات است و گاهی اصلا متحیز نیست مانند جواهر مجردة. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 300).
ترجمه مقاله