ترجمه مقاله

مترنم

لغت‌نامه دهخدا

مترنم . [ م ُ ت َ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) سراینده . (آنندراج ) (غیاث ). سراینده و مغنی و سرودگوینده . (ناظم الاطباء).
- مترنم شدن ؛ ترنم کردن . آواز خواندن . سرودن . مترنم گردیدن و رجوع به ترکیب بعد شود.
- مترنم گردیدن ؛ مترنم گشتن . مترنم شدن : و امیر جهانشاه از الم حرمان دولت ملازمت درگاه عالم پناه بسیار بگریست و زبان حالش به فحوای اندوه افزای ... مترنم گشت . (از ظفرنامه ).
- مترنم گشتن . رجوع به مترنم گردیدن شود.
|| کبوتر که بانگ کند. (آنندراج ). کبوتر بانگ کننده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله