ترجمه مقاله

متعین

لغت‌نامه دهخدا

متعین . [ م ُ ت َ ع َی ْ ی ِ ] (ع ص )لازم شونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : به کبرسن و استکمال آلت پادشاهی و استعداد سمت سروری ممتاز بود و از روی ورائت و استحقاق متعین . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 84). به هر مدخل فرورفت و به نجاح مقصود و به حصول مطلوب نرسید، و آخر الدواء الکی متعین گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضا ص 191). و وراثت ملک و خانه بر تو وقف است واین کار را در حال حیات و بعد وفات من متعین توئی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 372). || ظاهر و هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || مشخص . ممتاز : مولانا یوسف شاه کاتب تخلص می کرد و در فن کتابت مردی متعین بود. (ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 37). || شخصی از طبقه ٔ اعیان و اشراف || آن که می گیرد و می پذیرد چیزی را پس از مهلت دادن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || بچشم کننده مال را. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سقاء متعین ، مشک که از آن آب چکد یا مشک نو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مشکی که دارای سوراخ های کوچک بود و از آن آب چکد و مشک نو. (ناظم الاطباء). || محقق و منصوب و مقرر. || آن که با چشم از دنبال کسی می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || سوراخ دار. (ناظم الاطباء). || چشم خورده و متأثر شده ٔ از اثر چشم زخم . || هر چیزی که پیوسته آویزان و یا ملصق باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
ترجمه مقاله