متوج
لغتنامه دهخدا
متوج . [ م ُ ت َوْ وَ ] (ع ص ) تاج نهاده شده . (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). افسر پوشیده و تاجدار و با افسر. (ناظم الاطباء). تاجدار. با تاج . مکلل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هر که بدو بنگرد چه گوید گوید
ماه متوج شده است و سرو مقرط.
دیگری بنور هدایت عقل ... به تاج کرامت متوج گشته . (کلیله و دمنه ).
و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر
چون شب کز آفتاب نهی تاج بر سرش .
و رجوع به تتویج شود.
هر که بدو بنگرد چه گوید گوید
ماه متوج شده است و سرو مقرط.
منجیک .
دیگری بنور هدایت عقل ... به تاج کرامت متوج گشته . (کلیله و دمنه ).
و آن هودج خلیفه متوج به ماه زر
چون شب کز آفتاب نهی تاج بر سرش .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 217).
و رجوع به تتویج شود.