ترجمه مقاله

مجانس

لغت‌نامه دهخدا

مجانس . [ م ُ ن ِ ] (ع ص ) مانا به چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشاکل . هم جنس . کسی یا چیزی که به دیگری ماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : همچنان که اندر زر چیزی است نه مجانس او اندر طبع. (قراضه ٔ طبیعیات از فرهنگ فارسی معین ). سبب خشکی این فلزات بیشتر آن است که به جوهری که آن رامجانس نباشد آمیخته گردند. (قراضه ٔ طبیعیات ایضاً). || (اصطلاح هندسی ) دو شکل را نسبت به یکدیگر مجانس گویند در صورتی که بین هر نقطه از شکل a چون A باهرنقطه از شکل a1 چون A1 رابطه ٔ زیر برقرار باشد:
a =OAOA1 نیز بین طولهای شکل a1 چون p1 با طول ن____ظ-ی-رش در شکل a چون p رابطه ٔ a =Pp1 بوجود آید. متجانس . (فرهنگ فارسی مع-ی__ن ).
ترجمه مقاله