ترجمه مقاله

مجد

لغت‌نامه دهخدا

مجد. [ م ُ ج ِدد ] (ع ص ) کوشش کننده در کار. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از غیاث ). کوشنده . کوشا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در قمع اهل الحاد مجد و متشمر.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398). او را گفت ازشرق تا غرب زیر فرمان تو خواهد بود، کار را مجد و مجتهد باش و پاس مردم دار. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 42). بدین سبب اهالی شهر در کار مجدتر شدند و برمقاومت و مبارزت صبورتر گشتند. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ص 100). || به درستی کاری را کننده . (ناظم الاطباء). || نوکننده . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رونده بر زمین جدد، و جدد به معنی زمین هموار و درشت است .(از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله