ترجمه مقاله

محبس

لغت‌نامه دهخدا

محبس . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) پرده ای با نقش که بر روی چیزها کشند. || جامه ای که بر روی فراش انداخته بر آن به خواب روند. (منتهی الارب ). چادر شب . || جامه ٔ گردپوش . حبس الفراش بالمحبس ؛ پوشید فرش را به گردپوش . (منتهی الارب ).
ترجمه مقاله