ترجمه مقاله

محبوب

لغت‌نامه دهخدا

محبوب . [ م َ ] (ع ص ) دوست داشته شده . پسند کرده شده . پسندیده . (ناظم الاطباء). دوست . دوستگان . ضد مبغوض . (یادداشت مؤلف ) (مهذب الاسماء) : هرگاه متقی ... به ترک حسد بکوشد تا در دلهامحبوب گردد. (کلیله و دمنه ). چاره نمی شناسم از اعلام آنچه حادث شود از محبوب و مکروه . (کلیله و دمنه ).
نیست کسبی از توکل خوبتر
چیست از تسلیم خود محبوبتر.

مولوی (مثنوی ص 21).


از حدیث این جهان محجوب کرد
خون تن را در دلش محبوب کرد.

مولوی .


هنوزت گر سر صلح است بازآی
کزآن محبوب تر باشی که بودی .

سعدی .


مگر در زمستان که محجوب است و محبوب (آفتاب ). (گلستان ).
طلب از جانب مطلوب بیش است
که در حب از محب محبوب بیش است .

(از سی نامه ٔ کاتبی ).


ای زر توئی آنکه جامع لذاتی
محبوب جهانیان به هراوقاتی .

جمال الدین قزوینی .


- زر محبوب ؛ زر خالص . (ناظم الاطباء).
- || سکه ٔ ضرب محبوب سلیمی . رجوع به محبوب سلیمی شود.
- محبوب القلوب ؛ رباینده ٔ دلها. (ناظم الاطباء).
|| معشوق . (ناظم الاطباء) :
نظر میداشت اندر راه محبوب
که در ذاتش همان بوده ست محسوب .

نظامی .


گِلی خوشبوی در حمام روزی
رسید از دست محبوبی به دستم .

سعدی .


آنگه به قوت استیناس محبوب از میان تلاطم امواج محبت سر برآورد وگفت ... (گلستان ).
گل سرخش چو عارض خوبان
سنبلش همچو زلف محبوبان .

سعدی .


- محبوب خشک ؛ کنایه از آن معشوق که از او انتفاع نتوان کرد. (آنندراج ).
|| (اصطلاح تصرف ) قطب وحدت و در پاره ای از رسائل به معنای حقیقت روحیه که آن ذات حق است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به محبت شود.
ترجمه مقاله