محجوج
لغتنامه دهخدا
محجوج . [ م َ ] (ع ص ) مقصود. (آنندراج ).
- رجل محجوج ؛ ای مقصود. (منتهی الارب ). مرد قصد کرده شده و اراده کرده شده .
|| آمد و رفت کرده شده . || خانه ٔ کعبه . (ناظم الاطباء).
- رجل محجوج ؛ ای مقصود. (منتهی الارب ). مرد قصد کرده شده و اراده کرده شده .
|| آمد و رفت کرده شده . || خانه ٔ کعبه . (ناظم الاطباء).