ترجمه مقاله

محرابی

لغت‌نامه دهخدا

محرابی . [ م ِ ] (ص نسبی ) آنکه اهل محراب و ملازم آن است .
- زاهد محرابی ؛ پارسا که پیوسته ملازم محراب و مقیم محراب است :
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش بر، اثر سبلت سقلابی .

منوچهری .


|| نوعی از شمشیر. (غیاث ) (آنندراج ). قسمی از شمشیر. (ناظم الاطباء). || مسجد. (غیاث ) (ناظم الاطباء). || قوسی . کمانی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ابروان محرابی ؛ کمانی :
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر طهارت کرد.

حافظ.


|| هر چیز که به شکل محراب باشد.
- ریش محرابی ؛ همانند محراب در هیأت .
ترجمه مقاله