ترجمه مقاله

محسوب

لغت‌نامه دهخدا

محسوب . [ م َ ] (ع ص ) شمرده . (منتهی الارب ). شمرده شده . (ناظم الاطباء). بشمار آورده شده . (غیاث ) (آنندراج ). بحساب درآمده . بشمار آمده . در شمار آمده . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نظر میداشت اندر راه محبوب
که در ذاتش همان بوده ست محسوب .

نظامی .


- محسوب بودن از قومی ؛ در شمار آنان بودن . ازآنان بشمار آمدن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- محسوب داشتن ؛ محسوب کردن .
- محسوب شدن ؛ بشمار آورده شدن . بحساب درآمدن .
- محسوب کردن ؛ بشمار آوردن . بحساب درآوردن .
- محسوب گردیدن ؛ محسوب گشتن . محسوب شدن : و جز ضرورت قافیت رامحسوب نگردد. (المعجم فی معاییر اشعار العجم ص 30).
|| به خرج آمده . || خرجی که از عامل پذیرند و بحساب آرند. مقابل مردود. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- محسوب بودن ؛ در محاسبه پذیرفته بودن : نامه نوشته بود، به دوستی ، با وکیلی که او را به شهر عیذاب بود که آنچه ناصر خواهد به وی دهد و خطی بستاندتا وی را محسوب بود (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 116).
ترجمه مقاله