ترجمه مقاله

محظوظ

لغت‌نامه دهخدا

محظوظ. [ م َ ] (ع ص ) رجل محظوظ و حظیظ و حظی ؛ مرد بخت مند و دولتی . (منتهی الارب ). مرد بخت مند ودارای بهره از روزی و رزق . (ناظم الاطباء). دولتی . بهره مند. بهرمند. برخوردار. متمتع. (یادداشت مرحوم دهخدا). بختور. (غیاث ) (آنندراج ). کامیاب :
با دو صد اقبال او محظوظ ماست
با دو صدطلب ملک محفوظ ماست .

مولوی (مثنوی ، دفتر چهارم ص 232).


شکر او بر عموم مردم که به صنوف نعم او محظوظ بوده واجب و لازم است . (تاریخ قم ). و کسی که علی قدر حال از این علم بهره مند و محظوظ نباشد از نوع انسان بیرون است . (بهجت الروح ص 25).
- محظوظ شدن ؛ بهره مند شدن . تمتع بردن :
لوح حافظ لوح محفوظی شود
روح او از روح محظوظی شود.

مولوی .


و جمهور اهل قلم ازمطالعه ٔ آن محظوظ و بهره مند شوند. (تاریخ قم ص 2).
- محظوظ کردن ؛ بهره مند کردن . متمتع کردن .
- محظوظ گرداندن ؛ محظوظ گردانیدن . محظوظ کردن : و مجموع شاهزادگان و نوینان و تمام اعیان و اماثل و ارکان دولت را علی اختلاف طبقاتهم به انعامات خسروانه محظوظ گردانید. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
- محظوظ گردیدن ؛ محظوظ گشتن . محظوظ شدن : و دیگر رسایل و رقاع و فصول از انواع به مطالعه ٔ همه محظوظ گشتم . (مرزبان نامه چ سال 1317 تهران ص 24).
- غیرمحظوظ ؛ ناراضی و ناخرسند و ناخشنود. (ناظم الاطباء).
|| شادمان . خرم . مسرور. خوشحال و خشنود. راضی و خرسند. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله