ترجمه مقاله

محفور

لغت‌نامه دهخدا

محفور. [ م َ ] (اِ) محفوری . فرشی یا بساطی که در شهر محفور بافته شده است :
بساط غالی رومی فکنده ام دوسه جای
در آن زمان که به سویی فکنده ام محفور.

فرخی .


آن کل عفریت روی با همه زشتی
قالی بافد همی و ایضاً محفور.

سوزنی .


رجوع به محفوری شود.
ترجمه مقاله