ترجمه مقاله

مختار

لغت‌نامه دهخدا

مختار. [ م ُ ] (اِخ ) مختار حق و یا مختار کل . کنایه از آن حضرت صلی اﷲوعلیه وآله . (ناظم الاطباء). از القاب حضرت رسول اکرم است و بصورت احمد مختار، پیغمبر مختار، محمد مختار و جز اینها آمده است :
رسد بجائی ملک محمد محمود
که کس بنشنید از ملک احمد مختار .

فرخی (دیوان ص 104).


در دولت و در ملک همی دار مر او را
با سنت و با سیرت پیغمبر مختار.

فرخی .


قوی کننده ٔ دین محمد مختار
یمین دولت محمود قاهر کفار.

فرخی .


همچنان کاندر گزارش کردن فرقان به خلق
هیچکس انباز و یار احمد مختار نیست .

ناصرخسرو.


هر کس که سخن گفته همه فخر بدو کرد
جز کایزد دادار و پیام آور مختار.

ناصرخسرو.


مختار شوی کز تو بماند سخن خوب
زیرا که همین ماند ز پیغمبر مختار.

ناصرخسرو.


خوی نیکو و داد در امت
اثر مصطفای مختار است .

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 286).


ای که در ملک سیادت خسرو دریا دلی
مفخری بر عترت مختار بی آل ولی .

سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 484).


ای سیادت را از سید مختار بدل
ای شجاعت را از حیدرکرار خلف .

سوزنی .


بوعلی از اشرف و اشرف ز تونازد به حشر
پیش مختار وعلی آن شاه کافی و ملی .

سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 486).


خود بر این هر دو قطب می گردد
فلک شرع احمد مختار.

خاقانی .


گر به گهر بازرفت جان براهیم
احمد مختار شادخوار بماناد.

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 870).


محمدبن محمد که رای روشن اوست
معین و مظهر دین محمد مختار.

سعدی .


رجوع به احمد و محمد و رجوع به مختار حق شود.
ترجمه مقاله