ترجمه مقاله

مخرقه

لغت‌نامه دهخدا

مخرقه . [ م َ رَ ق َ] (ع اِ) دروغ : و پرده از روی کار و مخرقه ٔ او برخاست و رسوا شد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 64).
ابر سیه را شمال کرده بود بدرقه
بدرقه ٔ رایگان بیطمع و مخرقه .

منوچهری .


رزبان گفت که این مخرقه باور نکنم
تا به تیغ حنفی گردن هر یک نزنم .

منوچهری .


خرقه پوشان گشته اند از بهر زرق ومخرقه
دین فروشان گشته اند از آرزوی جاه و مال .

سنائی .


از دل خرقه سوز مخرقه ساز
بیش از این گرد کوی آز متاز.

سنائی .


صدق به صدق ، مخرقه یله کن
ساز کشتی به بحر در، خله کن .

سنائی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


از روی مخرقه همه دعوی دین کنند
وز کوی زندقه بجز اهل فتن نیند.

خاقانی .


کژخاطران که عین خطا شدصوابشان
مخراق اهل مخرقه مالک رقابشان .

خاقانی .


و رجوع به معنی اول ماده ٔ قبل شود.
ترجمه مقاله