ترجمه مقاله

مخ

لغت‌نامه دهخدا

مخ . [ م َ / م ُ ] (اِ) زنبور و آن جانوری باشد پرنده و گزنده . (از برهان ). زنبور. (ناظم الاطباء) . || لجام سنگینی باشد که بر اسب و استر سرکش زنند . (برهان ) (ناظم الاطباء). لگامی بود سنگین که بر اسبان و استران بی فرمان نهند تا رام شوند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77). لجام گران که بر سر اسبان سرکش کنند. (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا) :
تو هیدخی و همی نهی مخ
بر کره ٔ توسن نجاره .

منجیک .


اگر خواهی که بر شیران نهی مخ
ز خدمتشان تمامی داو بستان .

قطران (از آنندراج ).


نز روی غریزی است که چون مرکب شاهان
رائض بنهد بر سر خرکره همی مخ .

سنائی (از آنندراج ).


ترجمه مقاله