ترجمه مقاله

مداهنت

لغت‌نامه دهخدا

مداهنت . [ م ُ هََ ن َ ] (از ع اِمص ) چرب زبانی . خوشامد. (غیاث اللغات ). چاپلوسی . خوشامدگوئی . رجوع به مداهنه شود : مداهنت را با هوا موافقت باشد و نصیحت را مخالفت . (کشف المحجوب ). || سهل انگاری . آسان گیری . ماست مالی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مداهنةشود : و حکام و کتبه میل و مداهنت ننمایندو رشوت نستانند. (جهانگشای جوینی ). اهل غور چون حال روغان و مداهنت او بدانستند. (جهانگشای جوینی ). || (مص ) ظاهر کردن بخلاف آنچه در دل باشد. (غیاث اللغات ). رجوع به مداهنه شود. || نفاق .دروغ گفتن . (غیاث اللغات ). رجوع به مداهنه شود. || سستی کردن . (غیاث اللغات از کنز اللغات ). رجوع به مداهنه و رجوع به معنی دوم همین مدخل شود.
- مداهنت کردن ؛ادهان . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن ). به خلاف واقع سخن گفتن . پوشیدن حقیقت و نفاق کردن : من بنده نیز آنچه دانم بگویم و به نعمت سلطان که هیچ مداهنت نکنم . (تاریخ بیهقی ص 54).
ترجمه مقاله