ترجمه مقاله

مدبر

لغت‌نامه دهخدا

مدبر. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) پشت داده شده ؛ یعنی کسی که دولت و بخت او را پشت داده باشد؛ یعنی برگشته باشد. (از غیاث اللغات ). بخت برگشته . بدبخت . نامقبل . نعت مفعولی است از ادبار. رجوع به ادبار شود : زندگانی سلطان دراز باد هرگز به خواطر کسی نگذشته بود از این مدبرک این آید. (تاریخ بیهقی ص 699). یک زمان دستاویز بکرده ، پس پشت داده و به هزیمت برگشته تا مدبران حریص تر درآیند و پندارند که من به هزیمت شدم . (تاریخ بیهقی ص 435).
مدبری را زیادتی است به جاه
مقبلی راز بخت نقصانی است .

مسعودسعد.


کز کج نرود کار من مدبر منحوس
کاین طالع منحوسم کجرو سرطان است .

مسعودسعد.


مدبر بزاد خصمش و گوید که مقبلم
بر خویش این لقب به چه یارا برافکند.

خاقانی .


مثل عطاردی چرا چون مه نو نه مقبلی
طالع تو اسد چرا چون سرطان تو مدبری .

خاقانی .


مدبر نکند کار به گفت عاقل
هرگز نشود به حیله مدبر مقبل .

(سندبادنامه ص 115).


اینچنین مدبر همی خواهد که او
گنج یابد تا رود پایش فرو.

مولوی .


چون می پر زهر نوشد مدبری
ازطرب یکدم بجنباند سری .

مولوی .


می دمد در گوش هر غمگین بشیر
خیز ای مدبر ره اقبال گیر.

مولوی .


به دوزخ برد مدبری را گناه
که پیمانه پر کرد و دیوان سیاه .

سعدی .


مگو ملک را این مدبر بس است
مدبر مخوانش که مدبر کس است .

سعدی .


که این مدبر اندر پی ما چراست
نگونبخت جاهل چه درخورد ماست .

سعدی .


|| (اِ)حلقه ٔ دوتاشده و خمیده . (ناظم الاطباء). حلقه ای مدور یا نزدیک به تدویر و یا به شکل دل که چون به یک طرف آن فشار دهند قسمتی از آن تو می رود و راه برای رفتن حلقه ٔ دیگر در آن بازمی شود. غالباً به سر بند ساعت مدبری می بستند. (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله