ترجمه مقاله

مدرج

لغت‌نامه دهخدا

مدرج . [ م ُ رَ ] (ع ص ) درنوردیده . درنوشته ، و جز آن . (از فرهنگ فارسی معین ): ادرج الطومار؛ طواه . (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ادراج . رجوع به ادراج شود. || درج شده . مندرج شده . (فرهنگ فارسی معین ): أدرج الشی ٔ فی الشی ٔ؛ ادخله و ضمنه . (اقرب الموارد). پنهان . مضمر. مکنون : خدای تعالی را در تعمیر بلاد و تکثیر عباد مصالح کافی و حکم وافی مدرج و مضمر است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 423). که کمال ملاحت او در نقصان آن مدرج بود. (جهانگشای جوینی ). هرچ نیک خواستن به مردمان است داخل یأمر بالاحسان است و هرچ نیکوی کردن است در والاحسان مدرج است . (راحة الصدور از فرهنگ فارسی معین ).
می چکد از چشم او بر خاک آب
اندر آن هر قطعه مدرج صد جواب .

مولوی .


در آستین جان تو صد نافه مدرج است
و آن را فدای طره ٔ یاری نمی کنی .

حافظ.


|| در شعر، مضمن . موقوف المعانی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مُدَرَّج شود. || در رجال و درایه ، حدیثی که در ضمن آن یا دراسناد آن به سبب اندراج مطلبی تغییری داده شود. و آن دو قسم است : یکی مدرج المتن است که راوی عبارتی از خویش یا دیگری در آغاز یا اثنا یا پایان حدیث ذکر کند، چنانکه تمیز آن از متن حدیث بر شنونده دشوار باشد. نوع دیگر حدیث مدرج الاسناد است . رجوع به مُدَرَّج شود.
ترجمه مقاله