ترجمه مقاله

مدره

لغت‌نامه دهخدا

مدره . [ م ِ رَه ْ ] (ع ص ، اِ) رئیس و پایکار قوم . (منتهی الارب ). آنکه زبان قوم باشد. ج ، مداره . (مهذب الاسماء): مدره قوم ؛ سید آنان . (یادداشت مؤلف ). بزرگ . سید. شریف . (ناظم الاطباء). سخنگوی قوم که از آنان دفاع کند. (از متن اللغة). || چرب زبان و چابک دست وقت خصومت و کارزار. (منتهی الارب ). مقدم در سخن و پیشدست هنگام خصومت و قتال . (از متن اللغة). ج ، مداره .
ترجمه مقاله