ترجمه مقاله

مدموغ

لغت‌نامه دهخدا

مدموغ . [ م َ ] (ع ص ) آفت زده دماغ . (منتهی الارب ). احمق و گول و گرفتار رنج دماغ . (ناظم الاطباء). دمیغ. مدمغ. احمق . (از متن اللغة). || سرشکسته . (منتهی الارب ). آنکه جراحت بر دماغ وی رسیده باشد. (ناظم الاطباء). که بر دماغش ضربه ای زده باشند. (از متن اللغة). نعت مفعولی است از دمغ. رجوع به دمغ شود.
ترجمه مقاله