ترجمه مقاله

مذکی

لغت‌نامه دهخدا

مذکی . [ م ُ ذَک ْ کی ] (ع ص ) فرس مذکی ؛ اسب دندان همه بیرون آمده . (از مهذب الاسماء). اسبی که از قروح آن یعنی برآمدن همه ٔ دندانهایش ، یک یا دو سال گذشته باشد. (از متن اللغة). المذاکی و المذکیات ؛ اسبی که به سن کمال و کمال قوت رسیده است ، واحد آن مُذْک و مُذَک ة است . (از اقرب الموارد) : و چون دندان سداسه ٔ او [ بچه اسب ] بیفتد... گویند قارح عام و قارح عامین تا هشت سال و پس آن را مذکی گویند، والجمع: مذاکی . (تاریخ قم ص 178). ج ، مذاکی و مذکیات . || فرس مُذَک ة، اسب از میانه مال در گذشته . ج ،مَذاکی ، مُذَکّیات . (منتهی الارب ). || بُرنده ٔ گلوی گوسفند و جز آن . (از منتهی الارب ). رجوع به تذکیة شود. || مسن ّ از ذوات الحافر یا از هر چیز. (از متن اللغة) .
ترجمه مقاله