مردم کشی
لغتنامه دهخدا
مردم کشی . [م َ دُ ک ُ ] (حامص مرکب ) آدم کشی . قتل . جنایت . جلادی . کشتار. عمل مردم کش . رجوع به مردم کش شود :
به مردم کشی اژدها پیکرم
نه مردم کشم بلکه مردم خورم .
به هر سو بدان آهن مردکش
به مردم کشی دست می کرد خوش .
به مردم کشی اژدها پیکرم
نه مردم کشم بلکه مردم خورم .
نظامی .
به هر سو بدان آهن مردکش
به مردم کشی دست می کرد خوش .
نظامی .