ترجمه مقاله

مرغزار

لغت‌نامه دهخدا

مرغزار. [ م َ ] (اِ مرکب ) سبزه زار و زمینی که مرغ در آن بسیار رسته باشد. (برهان ). جایی را گویند که در آن سبزه بسیار رسته باشد. (از غیاث ) (از آنندراج ). آنجا که مرغ روییده است . زمینی که در آن گیاه مرغ فراوان باشد و سبزه زار و علفزار و چراگاه . (ناظم الاطباء).چمن . چمن زار. سبزه زار. ایکة. بحرة. بنانة. (برهان ).ترعة. جبان . جبانة. ربیعة. رفرف . رقمه . روضة. زلف . زلفة. طن ء. غوطالة. مألة. مرج . مرعی . (دهار). مرغ . مرنعة. ناعمة. واضعة. (منتهی الارب ) : سخن اندر ناحیت کیماک ... و اندر او قبیله های بسیار است و مردمانش اندر خرگاه نشینند گردنده اند کیماکیان بر گیاخوار و آب و مرغزار تابستان و زمستان . (حدود العالم ص 85). گردنده اند [ قبائل تخس ] به زمستان و تابستان بر چراگاه و گیاخوار و مرغزارها. (حدود العالم ).
چو شیر است و هامون ورا مرغزار
جز از مرد جنگی نجوید شکار.

فردوسی .


همی مرغ و ماهی پریشان به زار
بگرید به دریا درو مرغزار.

فردوسی .


بیاورد لشکر سوی خوار ری
بدان مرغزاری که بد آب و نی .

فردوسی .


چو برگرددت روز یار توام
به گاه چرا مرغزار توام .

فردوسی .


یکی گور دید اندرآن مرغزار
کز آن خوب تر کس نبیند نگار.

فردوسی .


همی گشت رخش اندرآن مرغزار
درخت و گیا بود و هم جویبار.

فردوسی .


خورش گرد کردند در مرغزار
ز گستردنیها به رنگ و نگار.

فردوسی .


که من سالیان تا بدین مرغزار
همی جشن نوسازم اندربهار.

فردوسی .


گراز آمد اکنون فزون ازشمار
گرفت آن همه بیشه و مرغزار.

فردوسی .


از آن مرغزار اسب بیژن براند
به خیمه درآورد و روزی بماند.

فردوسی .


ای روبهان کلته به خس در خزید هین
کآمد ز مرغزار ولایت همی زئیر.

فرخی .


مرغزاری است گیتی و تو شیری از قیاس
بس هزبران را که تو کردی برون از مرغزار.

فرخی .


همی تا زبهر مثل در زبانها
درآید که هر اشتری مرغزاری .

فرخی .


علی تکین را پیش تو ای ملک چه خطر
گرفته گیرش و در مرغزار کرده بدار.

فرخی .


چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندرسرآرد کوهسار.

فرخی .


ز پیکار او شد همه مرغزار
سراسر درو دشت هندوستان
رگ بدسگالان درو جوی خون
پی بت پرستان درو خیزران .

عنصری .


نوروز پیش از آنکه سراپرده زد به در
با لعبتان باغ و عروسان مرغزار.

منوچهری .


این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار
وان گلاب آوردسوی مرغزار از کوهسار.

منوچهری .


نرگس تازه میان مرغزار
همچو در سیمین زنخ زرین چهی .

منوچهری .


وقت صلحش کس نداند مرغزن از مرغزار
وقت خشمش کس نداند مرغزار از مرغزن .

منوچهری .


ماهی در آبگیر دارد جزعین زره
آهودر مرغزار دارد سیمین شکم .

منوچهری .


گه بخشش چو ابر نو بهاری
گه کوشش چو شیر مرغزاری .

(ویس و رامین ).


بزرگان جمله چون شیر شکاری
بتان چون آهوان مرغزاری .

(ویس و رامین ).


چو کردخواهد مربچه را مرشح شیر
ز مرغزار نه از دشمنی کندش آوار.

ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).


اسبان به مرغزار فرستادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362). اندازه نیست حدود گوزگانان را که مرغزاری خوش و بسیار خوب است . (تاریخ بیهقی ص 572). مرغزار پر میوه ٔ ما بودی از تو میوه ٔ گونه گونه یافتیم . (تاریخ بیهقی ص 338).
سپهبد بر کوهی آمد فرود
که بد مرغزار و نیستان و رود.

اسدی .


لطیف است آن و خوش ، مشمر خبیثش
ز خاک و خار و خس چون مرغزاری .

ناصرخسرو.


وگر نیستت طَمْع باغ بهشت
چو خر خوش بغلت اندر این مرغزار.

ناصرخسرو.


مانده به چنگال گرگ مرگ شکاری
گرچه ترا شیر مرغزار شکار است .

ناصرخسرو.


چنان شکفت ز خون مرغزار کوشش تو
که نصرت و ظفر آورد شاخ بأس تو بار.

مسعودسعد.


دل در شکار شیر مبند از برای آنک
یک شیر نر ز بیم تو در مرغزار نیست .

مسعودسعد.


سخا را نو شکفته بوستانت
امل را نو دمیده مرغزارت .

مسعودسعد.


گلهای لعل گردد در بوستان ملک
خونهای تازه ریخته در مرغزار تیغ.

مسعودسعد.


گردون چو مرغزار و مه نو بر اوچو داس
گفتی به مرغزار همی بِدْرَوَد گیا.

معزی (دیوان ص 24).


موکب روباه را ترتیب رفتن بگسلد
چون بجنگ آید برون شیر ژیان از مرغزار.

معزی .


تا نه بس مدت چنان گردد که با انصاف او
آهوی دشتی امان یابد ز شیر مرغزار.

معزی .


همه ... در مرغزار امن و راحت جولان نمودند. (کلیله و دمنه ). به مرغزاری رسید [ شتر به ] آراسته . (کلیله و دمنه ). هرکه از دنیا به کفاف قانع شود... چون مگس است که در مرغزارهای خوش بر ریاحین ... راضی گردد. (کلیله و دمنه ).
روزی این غلام به مرغزار غزنین میگذشت . (چهارمقاله ص 93).
از شیر رایت تو درافتد به روز حرب
ترس و هراس و بیم به شیران مرغزار.

سوزنی .


با رأی تو چو ماه سپر ماه آسمان
با بأس تو چو شیر علم شیر مرغزار.

وطواط.


هر کجا از برای دیدن شیر
لشکری عزم مرغزار کند.

عمادی شهریاری .


خنده ای کو که سربه سر به شکر
چند شیران مرغزارکشی .

خاقانی .


مرغزار جان طلب خاقانیا
کاخور گیتی است سنگین ای دریغ.

خاقانی .


صبح پس شب رسید بر کمر آسمان
گل پس سبزه دمید از دهن مرغزار.

خاقانی .


زین مرغزار سبز نجوید حیات از آنک
قصاب خلق حلق بود گوسفند او.

خاقانی .


آن لاشه جست ز آخور سنگین هندوان
در مرغزار سنبل آهوی چین گرفت .

خاقانی .


ابوعلی و فایق آن زمستان آن جایگاه ببودند تا روی بهار پیدا شد و مرغزارها بدمید و موسم حرکت لشکر رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 111).
چون بشکار آمد در مرغزار
آهوکی دید فریدون شکار.

نظامی .


کشیده بر سر هر کوهساری
زمردگون بساطی مرغزاری .

نظامی .


پدید آمد چو مینو مرغزاری
در او چون آب حیوان چشمه ساری .

نظامی .


من آنم که اسبان شه پرورم
به خدمت در این مرغزار اندرم .

سعدی .


شیردلانند در این مرغزار
بگذر و پیشانی شیران مخار.

خواجو.


هر آهوئی و دشتی هر شیر و مرغزاری .

کاتبی .


اراضة، استراضة؛ مرغزار شدن زمین . ترعة؛ مرغزار در زمین بلند. تریکة؛ مرغزاری که ناچریده مانده باشد. ترویض ؛ مرغزار کردن زمین . جب ؛ چاه بسیار آب در مرغزار نیکو. حدیقة؛ مرغزار با درخت . خضیلة؛ مرغزار سبز. درهم ؛ مرغزار بادرخت . دقر، دقرة دقیرة؛ مرغزار نیکو و بسیارگیاه . حدیقة دهماء؛ مرغزار نیک سبز که جهت شدت سبزی و طراوت به سیاهی زند. دیک ؛ جانوری که در مرغزارها یافته شود. روضة دقری ؛ مرغزار نیکو و بسیار نبات . روضة مذفورة؛ مرغزار ذفراناک . روضه ٔ أکسوم و یکسوم ؛مرغزار انبوه و بر هم نشسته گیاه و مرغزار تر و نمناک . روضة مکللة؛ مرغزار پر از گل شکفته . (از منتهی الارب ). ریف ؛ مرغزار چریدن . (تاج المصادر بیهقی ). شعراء؛مرغزار بسیار گیاه . (منتهی الارب ). مرغزار که اندرو نبات بسیار باشد. (دهار). طلاء، طلقه ؛ مرغزار باران ریزه رسیده . غناء؛ مرغزار بسیار درخت که از انبوهی درختان و کثرت علف آواز باد به آواز غنه ماند در آن . قرعاء؛ مرغزار بی گیاه . لدیدة؛ مرغزار پاکیزه ٔ با شکوفه گیاه . لف ؛ مرغزار درهم پیچیده گیاه . مأل ؛ مرغزار بادرخت . مردغة؛ مرغزار نیکو. مرغ و مرغة؛ مرغزار بسیار گیاه . معتمة؛ مرغزار درازگیاه . و دفة، و دیفة؛ مرغزار سبز علفناک . (منتهی الارب ).
- مرغزار عقبی ؛ کنایه از بهشت عنبرسرشت است . (برهان ) (آنندراج ) :
صبا به سبزه بیاراست دار دنیی را
نمونه ٔ گشت جهان مرغزار عقبی را.

انوری .


ترجمه مقاله