مرغ آبی
لغتنامه دهخدا
مرغ آبی . [ م ُ غ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هر مرغی که در آب زندگی می کند. (ناظم الاطباء). ابن الماء. (دهار) :
مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای
باژگونه به دهان باز گرفته سرنای .
روان گشته به نقلان کبابی
گهی کبک دری گه مرغ آبی .
بجفت مرغ آبی باز کی شد
پری با آدمی دمساز کی شد.
دستگاهی که نه تشویش قیامت باشد
مرغ آبیست چه اندیشه کند طوفان را.
مخوان سوی بهشتم زین خرابی
که با ماهی نسازد مرغ آبی .
قوق ، مرغ آبی دراز گردن . (منتهی الارب ). || مرغابی . بط. رجوع به مرغابی شود.
مرغ آبی به سرای اندر چون نای سرای
باژگونه به دهان باز گرفته سرنای .
لامعی .
روان گشته به نقلان کبابی
گهی کبک دری گه مرغ آبی .
نظامی .
بجفت مرغ آبی باز کی شد
پری با آدمی دمساز کی شد.
نظامی .
دستگاهی که نه تشویش قیامت باشد
مرغ آبیست چه اندیشه کند طوفان را.
سعدی .
مخوان سوی بهشتم زین خرابی
که با ماهی نسازد مرغ آبی .
میر خسرو (آنندراج ).
قوق ، مرغ آبی دراز گردن . (منتهی الارب ). || مرغابی . بط. رجوع به مرغابی شود.