ترجمه مقاله

مرفوع

لغت‌نامه دهخدا

مرفوع . [ م َ] (ع مص ، اِ) نوعی از دویدن ، و آن مصدر است چون مجلود و معقول : هذه دابة لیس لها مرفوع . (از منتهی الارب ). دویدنی است کمتر از حُضر. (از اقرب الموارد). || بالاترین و سریعترین حرکت . (از اقرب الموارد). || (ص ) نعت مفعولی از رفع. رجوع به رفع شود. || بلند داشته شده و برداشته شده و رفع کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رفیع. برداشته . بلند کرده . برشده . بلند : والسقف المرفوع . (قرآن 5/52). || رفعشده . برطرف شده . کنارزده شده : اساس عدل و انصاف موضوع است و رسم بدعت و ظلم و جور مدفوع و مرفوع . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- مرفوع القلم ؛ قلم برگرفته . معاف شده از پرداخت چیزی ، یا انجام کاری .
|| در علم حدیث ، حدیثی که سلسله ٔ آن به پیامبر (ص ) برسد. (از اقرب الموارد). نص . (مهذب الاسماء). حدیثی است که اضافه ٔ آن خاصه با پیغمبر کرده باشند از قول یا فعل یا تقریر او و متصل یا منفصل . و بعضی گفته اند آن است که خاصة صحابی بدان خبر داده باشد از رسول ، وآن به صحیح و حسن و منقسم شود. (از نفائس الفنون ). و رجوع به حدیث و به ترجمه ٔ احمدبن موسی بن طاووس شود. || (در اصطلاح نحو)، رفعدار. به رفع. که رفع دارد. صاحب حرکت رفع. صاحب رفع. حرکت رفع داده شده . مقابل منصوب و مجرور و مجزوم ، کل فاعل مرفوع . رجوع به رفع شود. || (در اصطلاح عروض ) سبب خفیف اسقاط شده است از رکنی که در آغاز آن دو سبب خفیف باشد چنانکه «فاعلن » بدل از «تفعلن » از رکن مستفعلن مرفوع است و یا «مفعول ُ» بدل از «عولات ُ» از رکن «مفعولات ُ» مرفوع است . و رجوع به المعجم شمس قیس ص 50 شود.
ترجمه مقاله