مرم
لغتنامه دهخدا
مرم . [ م َ رَ ] (اِ) مخفف مرهم است و آن چیزی باشد که بر زخم بندند. (برهان ) (آنندراج ) :
کای محمد رو طبیب حاذق صادق توئی
خُلق کن با خَلق و درنه درد ایشان را مرم .
کای محمد رو طبیب حاذق صادق توئی
خُلق کن با خَلق و درنه درد ایشان را مرم .
سنائی .