مرنده
لغتنامه دهخدا
مرنده . [ م َ رَ دَ / دِ ] (اِ) کوزه ٔ آب . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) :
تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند
داد در دست اومرنده ٔ آب
خورد آب از مرنده او بشتاب .
تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند
داد در دست اومرنده ٔ آب
خورد آب از مرنده او بشتاب .
منجیک .