مرکب راندن
لغتنامه دهخدا
مرکب راندن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن مرکب . به حرکت درآوردن مرکوب . اسب راندن :
به یغما ملک آستین برفشاند
وز آنجابه تعجیل مرکب براند.
و رجوع به مرکب دوانیدن شود.
به یغما ملک آستین برفشاند
وز آنجابه تعجیل مرکب براند.
سعدی .
و رجوع به مرکب دوانیدن شود.