ترجمه مقاله

مزلق

لغت‌نامه دهخدا

مزلق . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) لغزش دهنده . لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُزلّق . رجوع به مزلق شود. || ناقه ٔ بچه افکنده . || به نظر تیز نگرنده . || موی سترنده . || پیوسته تیز دارنده . (مثلاً آهن ). || نیک به روغن و جز آن آلوده کننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله