ترجمه مقاله

مزکی

لغت‌نامه دهخدا

مزکی . [ م ُ زَک ْ کی ] (ع ص ) پاک و پاکیزه کننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || زکات دهنده از مال . || ستاینده خود را. || زکات از کسی گیرنده . (از منتهی الارب ). || آنکه عدول را تزکیه کند. (دهار). کسی را گویند که به تزکیه ٔ شهود می پردازد و از حال آنان بحث میکند و قاضی را از درجه ٔ اعتبار آنان مطلع می سازد. (سمعانی ). آنکه شهود را تزکیه کند. (مهذب الاسماء). آنکه شاهدان عادل را تزکیه و آنها را به پاکی و پارسائی توصیف کند. (السامی ). ج ، مزکیان :
اینهاکه دست خویش چو نشبیل کرده اند
اندر میان خلق مزکی و داورند.

کسائی (از مجمعالفصحا ج 1 ص 483).


مردی سی چهل اندرآمدند مزکی و معدل از هر دستی . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 176). گفت [ مسعود ] به طارم باید نشست که حسنک را آنجا خواهند آورد با قضات و مزکیان . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). قضات بلخ واشراف و علما و فقها و معدلان و مزکیان ... همه آنجا[به طارم ] حاضربودند و بنشستند. (تاریخ بیهقی ص 180). تنی چند از بزرگان عدول مزکی که ملازم مجلس او بودند. زمین خدمت ببوسیدند. (گلستان سعدی ). || معرف . شناساننده :
روغن مصری و مشک تبتی را در دو وقت
هم معرف سیر باشد هم مزکی گندناست .

خاقانی (چ عبدالرسولی ص 88).


ترجمه مقاله