ترجمه مقاله

مسامع

لغت‌نامه دهخدا

مسامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِمِسمع. (اقرب الموارد). گوشها. (غیاث ). سمعها. رجوع به مسمع شود : چون زورق خورشید به واسطه ٔ دریای فلک رسید ندای تکبیر احزاب دین به مسامع اهل علیین رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 286). من ابیات سیف الدوله حمدانی که در حق برادر خویش ناصرالدوله گفته بود به مسامع امیر اسماعیل رسانیدم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 190). از اطراف و جوانب مردم جامع غلغله ٔ دعا و ثنای آن حضرت به مسامع سکان صوامع عالم بالا رسانید. (ظفرنامه ٔ یزدی ج 2 ص 396). || هر نوع شکافی در بدن انسان چون چشمان و دو سوراخ بینی و غیره .و در این معنی آن را مفرد نباشد. (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله