ترجمه مقاله

مساهلت

لغت‌نامه دهخدا

مساهلت . [ م ُ هََ ل َ ] (ع مص )مساهلة. مساهله . آسان گرفتن و سهل پنداشتن و نیز به معنی سستی کردن . (غیاث ). مسامحه و سهل انگاری و سستی . (ناظم الاطباء). آسان گزاری . آسانی کردن با کسی . آسان گرفتن . آسان گیری . مسامحت . تسامح . مسامحه . و رجوع به مساهلة شود : و در شمار هر که با وی مساهلت رود. (تاریخ بیهقی ص 123). امیرمنوچهر جز به مدارات و مساهلت چاره ندید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 371).
- مساهلت کردن ؛ مسامحه کردن . سهل انگاری کردن : من پدر را گفتم به نماز می باید رفت گفت بلی بروم اما مساهلتی می کرد. (انیس الطالبین ص 205).
ترجمه مقاله