ترجمه مقاله

مستحالة

لغت‌نامه دهخدا

مستحالة. [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مستحال . رجوع به مستحال و استحاله شود. || مرد که طرف ساق وی کج باشد: رجل مستحالة. || کمان کژ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین ناهموار افتاده از یک سال یا سالها. (منتهی الارب ). زمینی که یک سال یا بیشتر ترک شود و زراعت نشود.(اقرب الموارد). مستحیلة. و رجوع به مستحیلة شود.
ترجمه مقاله