ترجمه مقاله

مستحکم

لغت‌نامه دهخدا

مستحکم . [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استحکام . استوارگردنده . (آنندراج ). استحکام دارنده . بازل . استوار. محکم . متقن . سخت . متین .وزین . پایدار. پابرجا. رجوع به استحکام شود : هر چند در ازل رفته بود که وی پیغمبری خواهد بود[ موسی ] بدین ترحم که بکرد نبوت وی مستحکم تر شد. (تاریخ بیهقی ص 201). با او شرایط و عهود مستحکم رفتستی . (کلیله و دمنه ). قواعد صداقت میان ایشان مستحکم ترشد. (کلیله و دمنه ). لیکن در آن فکر که اگر توفیق باشد... آمرزش بر اطلاق مستحکم شود. (کلیله و دمنه ).
هر آنچه گفت همه گفت اوست مستحسن
هر آنچه کرد همه کرد اوست مستحکم .

سوزنی .


اسباب قرابت که میان تو و مجدالدوله ابوطالب مستحکم است چنان اقتضا کند که به حفظ صلاح ملک و مراعات جانب او قیام نمائی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 264). اسباب مصافات و مبانی موالات میان هر دو پادشاه مستحکم شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 302). ابوعلی رسولی فرستاد به امیر سبکتکین و گفت همواره اسباب موافقت میان تو و پدرم مستحکم بوده است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 131). شواهد سرایر ناصحان مشفق هر ساعت محکمتر و هر لحظه مستحکم تر است . (سندبادنامه ). قوی و مستحکم گردانید. (سندبادنامه ص 4). هیبت این عالم کم شود و جهل آن عامی مستحکم . (گلستان ).
مریدان به قوت ز طفلان کم اند
مشایخ چو دیوار مستحکم اند.

سعدی (بوستان ).


ترجمه مقاله