مستمندی
لغتنامه دهخدا
مستمندی . [ م ُ م َ ] (حامص مرکب ) مستمند بودن . غمگین بودن . || محتاج بودن . احتیاج داشتن . رجوع به مستمند شود :
گفتی به پرسش تو چو آیم چه آورم
رحمی بیار بر من و بر مستمندیم .
گفتی به پرسش تو چو آیم چه آورم
رحمی بیار بر من و بر مستمندیم .
کمال خجندی .