مستکبری
لغتنامه دهخدا
مستکبری . [ م ُ ت َ ب ِ ] (حامص ) مستکبر بودن . استکبار داشتن . متکبر بودن :
سپیدار مانده ست بی هیچ چیزی
ازیرا که بگزید مستکبری را.
برو شکر کن چون به نعمت دری
که محرومی آید ز مستکبری .
سپیدار مانده ست بی هیچ چیزی
ازیرا که بگزید مستکبری را.
ناصرخسرو.
برو شکر کن چون به نعمت دری
که محرومی آید ز مستکبری .
سعدی (بوستان ).