ترجمه مقاله

مسحاج

لغت‌نامه دهخدا

مسحاج . [ م ِ ] (ع ص ) چارپا که بدود ولی نه دویدن سریع و سخت . (از اقرب الموارد). مسحج . و رجوع به مسحج شود. || زن سحوج که بسیار و پی درپی سوگند خورد. (از اقرب الموارد).زن بسیارسوگند که سوگند تراشد. (منتهی الارب ). || بسیار گزنده . و آنکه بسیار گاز می گیرد. گویند: حمار مسحاج . (از اقرب الموارد). || (اِ) رنده که چوب را بدان تراشند. (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله