مسلوخ
لغتنامه دهخدا
مسلوخ . [ م َ ] (ع ص ) گوسپند پوست بازکرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوسپند و بز پوست کنده شده . (غیاث ). گوسپند به کاردآمده . (مهذب الاسماء) (دهار). || مطلق پوست کنده . پوست برکنده . حیوانی که پوستش را کنده باشند :
به تن ماننده ٔ روباه مسلوخ
به سر ماننده ٔ پتفوز نسناس .
- ضفدع مسلوخ (وزغ پوست بازکرده ) ؛ از داروها که خار و پیکان از جراحت بیرون آرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| ماه به آخررسیده . (ناظم الاطباء).
به تن ماننده ٔ روباه مسلوخ
به سر ماننده ٔ پتفوز نسناس .
سوزنی .
- ضفدع مسلوخ (وزغ پوست بازکرده ) ؛ از داروها که خار و پیکان از جراحت بیرون آرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
|| ماه به آخررسیده . (ناظم الاطباء).