ترجمه مقاله

مسمر

لغت‌نامه دهخدا

مسمر. [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع ص ) میخ های آهن و نقره و غیره کوفته شده . (آنندراج ) (غیاث ). میخ دوزشده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). میخ دوز. (یادداشت مرحوم دهخدا): باب مسمر و مسمور؛ در میخ دوزشده . (از اقرب الموارد). || مضبوط. مسدود. || استوارکرده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- مسمر گردانیدن ؛ کنایه از استوار و محکم و مضبوط کردن : بوسیله ٔ این وصلت ، اطناب اقبال و دولت خویش به اوتاد ثبات مسمر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 8).
|| دامن برزده . || رهاشده . || تیر زود رهاشده . (از منتهی الارب ). || شیر تنک رقیق کرده شده به آب . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || چشم کورشده . (از منتهی الارب ).
ترجمه مقاله