ترجمه مقاله

مسن

لغت‌نامه دهخدا

مسن . [ م ِ س َن ن ] (ع اِ) فسان و آنچه بدان کارد و مانند آن را تیز کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سنگی باشد سبزرنگ که کارد بدان تیز کنند. (آنندراج ). نوعی از سنگ است که بر آن کارد و شمشیر تیز کنند و به فارسی فسان گویند و این غیر چرخ است که به هندی سان گویند. (غیاث ). سنگ فسان . (دهار). مَسَن ّ. سنگ افسان . سنگ ستره . سنگ که استره بدان تیز کنند. (زمخشری ). سنگی است که کاردها بر وی تیز کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). سنگ گرای . (مهذب الاسماء). حجرالمسن . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). سنگ دلاکی . سنگ سو. سنگ ساب . سان . فسان . ج ، مِسان .
ترجمه مقاله