ترجمه مقاله

مسکن

لغت‌نامه دهخدا

مسکن . [ م َ ک َ / م َ ک ِ ] (ع اِ) جای باشش و خانه . (منتهی الارب ).منزل و بیت . ج ، مَساکن . (اقرب الموارد). جای سکونت و مقام . (غیاث ) (آنندراج ). جای آرام . (ترجمان القرآن علامه جرجانی ). آرامگاه . (دهار). جایباش . مقر. مقام .جای . جایگاه . نشیمن : لقد کان لسباً فی مسکنهم آیة جنتان عن یمین و شمال ... (قرآن 15/34).
گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک
دیده ٔ هرکبککی مسکن میمی ز دم .

منوچهری .


مسکن شخص تواست این فلک ای مسکین
جانت را بهتر ازین نیست یکی مسکن .

ناصرخسرو.


شهر علوم آن که در او علیست
مسکن مسکین و مآب و متاب .

ناصرخسرو.


در مسکنی که هیچ نفرساید
فرسوده گشت هیکل مسکینم .

ناصرخسرو.


سرای [ اریارق ] فروگرفتند و درها را مهر کردند وآفتاب زرد را چنان شد که گویی مسکن وی در میان نبود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). مسکن جز وی خانه ها راگویند و مسکن کلی شهرها را گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مسکن ایشان [ زاغ و گرگ ... ] نزد شارع عام بود.(کلیله و دمنه ). علمای پادشاه را باکوه مانند کنند... مسکن شیر و مار... بود. (کلیله و دمنه ).
در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل به مسکن درآورم .

خاقانی .


دهر نه جای من است بگذرم از وی
مسکن زاغان نه آشیانه ٔ باز است .

خاقانی .


شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 291). مسکن و اسباب و ضیاع در نیشابور داشت و به طوس متوطن بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد.

نظامی .


مرغ کآب شور باشد مسکنش
او چه داند جای آب روشنش .

مولوی .


گفت او این را اگر سقفی بدی
پهلوی من مر ترا مسکن شدی .

مولوی .


او را مقام و منزل و مسکن چه حاجت است .

سعدی (گلستان ).


- مسکن دادن ؛ ساکن کردن . سکنی ̍ دادن . سکونت دادن .
- مسکن داشتن ؛ ساکن بودن . مسکن کردن . سکنی گزیدن :
چرا خورشید نورانی که عالم زو شود روشن
گهی مسکن کند خاور گهی در باختر دارد.

ناصرخسرو.


- مسکن ساختن ؛ مسکن گرفتن . خانه ساختن :
ضماندار سلامت شد دل من
که دارالملک عزلت ساخت مسکن .

خاقانی .


- مسکن کردن ؛ سکونت جای گرفتن . جای سکونت اختیار کردن :
گرد بر گرد باغ او گردم
بر در باغ او کنم مسکن .

فرخی .


این دل سرگشته همچون لولیان
باز دیگرجای مسکن میکند.

خاقانی .


آنم که اگر کنم به غربت مسکن
مألوف شود مرا بدانسان که وطن .

میرزا عرب ناصح (از آنندراج ).


- مسکن گرفتن ؛ مسکن کردن . سکنی ̍ گزیدن . سکونت کردن . منزل کردن . ساکن شدن .
- مسکن گزیدن ؛ مسکن کردن .
ترجمه مقاله