ترجمه مقاله

مشاهدت

لغت‌نامه دهخدا

مشاهدت . [ م ُ هََ / هَِ دَ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن . به چشم دیدن . مشاهدة. مشاهده : و کسری را به مشاهدت اثر رنجی که در بشره ٔ برزویه هرچند پیداتر بود رقتی عظیم آمد. (کلیله و دمنه ). خردمند به مشاهدت ظاهر هیئت باطن را بشناسد. (کلیله و دمنه ). از مشاهدت این حال در شگفتی عظیم افتادم . (کلیله و دمنه ). او را به خدمت خواند و به مشاهدت وی استیناس نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 440). اما حواس ظاهر شاغل باشند به دیدن صورتهایی که بیننده را به مشاهدت او رغبت افتد. (اوصاف الاشراف ص 32). || به دیده ٔ تأمل نظر کردن و اندیشیدن در چیزی . به دقت دیدن و راهنمونی کردن : مراد می بود که این جمله به مشاهدت و استصواب وی باشد. (تاریخ بیهقی ).
کس بار مشاهدت نچیند
تا تخم مجاهدت نکارد.

سعدی .


|| (اِ) در شاهد زیر به معنی روی و صورت آمده است : این تلک پسر حجامی بود ولکن لقایی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 413). و رجوع به مشاهده و مشاهدة شود.
ترجمه مقاله