ترجمه مقاله

مشعر

لغت‌نامه دهخدا

مشعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) خبردهنده . (غیاث ). اشعارکننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آن که خبر میدهد و آگاه میکند. خبردهنده و آگاه کننده و اشعارنماینده . (ناظم الاطباء).
- مشعر کردن ؛ آگاه کردن و خبر دادن . (ناظم الاطباء).
|| موی دار. (ناظم الاطباء). با موی و موی دار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و از این ناحیت [ ناحیت عرب ] ... ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان و نعلین مشعر و ملمع خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 165). و از وی [ از صعده ] ادیم خیزد بسیار و نعلین ، یعنی مشعر. (حدودالعالم ص 166).
ترجمه مقاله