ترجمه مقاله

مشکوفی

لغت‌نامه دهخدا

مشکوفی . [ م ُ ] (اِ) در کشف اللغات نام حلوایی که بادام را سوده با شکر پزند و از جوهر لفظ مستفاد میشود که مشک را در آن دخلی باشد. و آن را مشکوفه هم گویند. (بهار عجم ) (آنندراج ) :
اندوه مخور بسحاق از چربی مشکوفی
شاید که چو وابینی خیر تو در آن باشد.

بسحاق (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).


باز صابونی و مشکوفی و سنبوسه ٔ نغز
حلقه چی باشد و ماقوت پر از مشک تتار.

بسحاق اطعمه .


دیگر از کون زبانم میچکد فوقی نبات
شعر چون مشکوفیم صد خنده برحلوا زده ست .

ملا فوقی یزدی (از آنندراج ).


رجوع به مشکوفه شود.
ترجمه مقاله