مشکین رسن
لغتنامه دهخدا
مشکین رسن . [ م ُ / م ِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) رسن سیاه . ریسمانی مشکین . || کنایه از گیسوی بلند و سیاه به مانند مشک از بوی و رنگ :
به دو تا موی که تعویذ من است
یادگاراز سر مشکین رسنت .
به تاج قیصر و تخت شهنشاه
که گر شیرین بدین کشور کند راه
به گردن بر نهم مشکین رسن را
برآویزم ز جورت خویشتن را.
و رجوع به مشکین طناب شود.
به دو تا موی که تعویذ من است
یادگاراز سر مشکین رسنت .
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 569).
به تاج قیصر و تخت شهنشاه
که گر شیرین بدین کشور کند راه
به گردن بر نهم مشکین رسن را
برآویزم ز جورت خویشتن را.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 197).
و رجوع به مشکین طناب شود.