مشکی
لغتنامه دهخدا
مشکی . [ م ُ ] (اِخ ) اسمش امیر محمود از سادات آن دیار [ تبریز ] است . دکان سنگفروشی داشته . از اوست :
به فکر آن میان امشب دل صد ناتوان گم شد
دل یک یک به دست آمد دل من زآن میان گم شد.
معاصر او سام میرزا صفوی نویسد: محمود مشکی از شهر تبریز است و در شعر خصوصاً در قصیده و غزل طبعش خوب بوده . از اوست :
بر سر کوی تو آئین دگر خواهم نهاد
پا نهند آنجا من بیچاره سر خواهم نهاد.
به فکر آن میان امشب دل صد ناتوان گم شد
دل یک یک به دست آمد دل من زآن میان گم شد.
(از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 35).
معاصر او سام میرزا صفوی نویسد: محمود مشکی از شهر تبریز است و در شعر خصوصاً در قصیده و غزل طبعش خوب بوده . از اوست :
بر سر کوی تو آئین دگر خواهم نهاد
پا نهند آنجا من بیچاره سر خواهم نهاد.
(از تحفه ٔ سامی ص 117).