مشکی
لغتنامه دهخدا
مشکی . [ م ُ / م ِ ] (اِخ ) صادقی کتابدار درباره ٔ او نویسد: ... علت اختیار این تخلص آن است که قدری سیاه چرده است . در درگاه مسجد جامع اصفهان ... محل باصفایی ترتیب داده که تکیه گاه ارباب فهم و بخصوص شعر است . طبع شعرش چنین است :
وگر از سادگی جویم وصال پاکدامانی
که بر گرد خیالش آرزو دشوار میگردد
دهد از کفر مشکی مژده اکنون بت پرستان را
که ایمان میگذارد طالب زنار میگردد.
وگر از سادگی جویم وصال پاکدامانی
که بر گرد خیالش آرزو دشوار میگردد
دهد از کفر مشکی مژده اکنون بت پرستان را
که ایمان میگذارد طالب زنار میگردد.
(از مجمعالخواص ص 238).